آیهارا ریو؛ دختر دبیرستانی ست که مدتهاست با کسی حرف نزده و زمانیکه کسی باهاش صحبت میکنه، نمیدونه چطور باید حرف بزنه و چه واکنشی نشون بده. دوست داره مثل بقیه همکلاسیاش تلفن همراه داشته باشه اما چه کسی قراره باهاش تماس بگیره؟ اون که هیچ دوستی نداره و همیشه تنهاست... ریو شروع میکنه به خیالپردازی. تو ذهنش یه تلفن همراه با امکانات مختلف تصور میکنه. اونقدر قوه تخیلش رو برای این ساختن جزء به جزء تلفن به کار میگیره که فراموش میکنه واقعی نیست. یه روز سر کلاس، صدای زنگ تلفن میاد، آهنگی که ریو برای تلفن ذهنیش انتخاب کرده. معلم سختگیر کلاس و همینطور بچه ها هیچ واکنشی نشون نمیدن و اونجاست که ریو میفهمه درواقع این تلفن ذهنی خودشه که داره زنگ میخوره...! خانم جوانی که خودشو هارادای 28 ساله معرفی کرده کیه؟ آیا نوزاکی همه حقیقت رو به ریو گفته؟ چه رازی رو تا لحظه آخر توی دلش نگه داشته؟